کد مطلب:166193 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:281

خلافت یزید بن معاویه
در سال (60 هجری) با یزید بن معاویه بعد از مرگ پدرش بعنوان خلیفه بیعت شد. بنا به یك روایت، در نیمه ی ماه رجب و به روایت دیگر در بیست و دوم همین ماه.همانگونه كه پیشتر، هنگام وفات پدرش معاویه یادآوری كردیم از زمان معاویه، عبیداللَّه بن زیاد حاكم بصره و نعمان بن بشیر حاكم بصره و نعمان بن بشیر حاكم كوفه بود و یزید حاكمیت آندو را به رسمیت شناخت.

1) هشام بن محمد به نقل از ابی مخنف گفت: یزید در اول ماه رجب سام 60 هجری به حكومت رسید. در این هنگام ولید بن عتبة بن ابی سفیان حاكم مدینه، نعمان بن بشیر انصاری حاكم كوفه، عبیداللَّه بن زیاد حاكم بصره و عمرو بن سعید بن عاص حاكم مكه بود. وی در شروع خلافت هدفی جز بیعت گرفتن از چند فرد مشخص نداشت. آنها كسانی بودند كه زمانی كه معاویه برای یزید بیعت می گرفت، بیعت نكردند. لذا تصمیم گرفت به هر شكل این كار را انجام دهد؛ پس به ولید حاكم مدینه چنین نوشت:

بسم اللَّه الرحمن الرحیم. از یزید امیرالمؤمنین به ولید بن عتبه، اما بعد از حمد و ستایش خدا، معاویه یكی از بندگان خدا بود كه خدایش گرامی داشت و به خلافت و قدرت رساند و به اندازه ای كه خدا برایش مقرر كرده بود زندگی كرد و با اتمام عمرش در گذشت، خدایش رحمت كند كه نیكو زیست و سعادتمند و پرهیزگار درگذشت والسلام.

و در كاغذ كوچكی كه به اندازه ی گوش موش بود، به ولید چنین نوشت:


بعد از حمد و ستایش خدا، با شدیدترین وجه از حسین، عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبیر بیعت بگیر و تا بیعت نكردند آنها را رها مكن. والسلام

شنیدن خبر مرگ معاویه، ولید را به هراس انداخت و بر وی گران آمد، لذا بدنبال مروان بن حكم فرستاد و او را نزد خویش دعوت كرد. پیشتر به هنگام آمدن ولید به مدینه، مروان با بی میلی به دیدار او رفته بود لذا ولید در جمع یارانش از وی شماتت كرده بود. مروان كه از این خبر مطلع شده بود تا آن هنگام پیوسته از ولید دوری می جست. اهمیت خبر مرگ معاویه از سوی ولید و دستور یزید مبنی بر گرفتن بیعت با زور از این چند نفر باعث شد كه وی به مروان پناه ببرد. هنگامی كه ولید نامه ی یزید را برای مروان قرائت كرد وی استرجاع نمود و بر معاویه رحمت فرستاد. ولید در این باره با او مشورت كرد و گفت: به نظر تو چه باید انجام دهیم؟

مروان گفت: نظر من اینست كه در همین ساعت بدنبال این افراد فرستاده و آنان را به بیعت و اطاعت از یزید دعوت كنی. اگر چنین كردند، بپذیر و آنها را رها كن و اگر نپذیرفتند قبل از اینكه از مرگ معاویه با خبر شوند آنان را گردن بزن زیرا اگر این خبر بدانها رسد هر كدام از ایشان در گوشه ای قیام نموده و به مخالفت و دشمنی پرداخته و مردم را به پیوستن به خویشتن دعوت می كنند؛ نمی دانم، اما فكر می كنم ابن عمر اهل جنگ نیست و حكومت بر مردم را به شرطی می پسندد كه بی خون دل آید بكنار.

ولید عبداللَّه بن عمرو بن عثمان را كه در آن هنگام نوجوانی بیش نبود به سوی حسین بن علی و عبداللَّه بن زبیر فرستاد تا آنها را نزد او آوردند. وی آندو را در مسجد یافت كه با یكدیگر نشسته بودند. این فراخوانی در ساعتی از روز بود كه ولید جلوس نداشت. وی به آنها گفت: امیر شما را فراخوانده، دعوتش را اجابت كنید به وی گفتند: شما برگرد ما خواهیم آمد عبدالله بن زبیر به حسین (ع) گفت: به نظر شما دراین ساعتی كه ولید جلوس ندارد چرا بدنبال ما فرستاده است! حسین (ع) گفت: گمان می كنم طاغوتشان به هلاكت رسیده است و ما را بدان سبب خواسته تا قبل از افشای خبر مرگ معاویه بیعت بگیرد. ابن زبیر گفت: من نیز حز این فكر نیم كنم. یا حسین چه می خواهی كرد؟ حسین (ع) گفت: هم اكنون به حوانانم حركت كرده و آنها را بیرون از اقامتگاه ولید نگاه داشته و خود به نزد او یم رویم. ابین زبیر گفت: از رفتنت به پیش او بیم دارم. حسین (ع)گفت: آنگونه و آنزمان به


آنجا خواهم رفت كه قدرت دفاع داشته باشم.

راوی گفت: حسین (ع) افراد و اهل بیتش را جمع كرد و براه افتاد تا به اقامتگاه ولید رسید و به یارانش گفت: من داخل می شوم، اگر شما را فراخواندم یا شنیدید كه صدای ولید بلند شد هجوم آورید و الا بمانید تا نزد شما آیم.

حسین (ع) بر ولید وارد شد و به اعتبار امارتش به او سلام داد. مروان نزد ولید نشسته بود. حسین (ع) بگونه ای كه نشان می داد از مرگ معاویه بی خبر است گفت: پیوند بهتر از جدایی است خد ا بین شما دو نفر را اصلاح كند. آنان پاسخی ندادند تا حسین (ع) نشست. ولید نامه ی یزید را قرائت كرد و خبر مرگ معاویه را به حسین (ع) داد و از او خواست كه با یزید بیعت كند. حسین (ع) جواب داد: انا للَّه و انا الیه راجعون، خدا معاویه را رحمت كند و به تو پاداش نیكو دهد! امّا اینكه از من خواستی بیعت نمایم باید بگویم فردی مثل من مخفیانه بیعت نمی كند، شما نیز به بیعت پنهانی من اكتفا نخواهید كرد و حتماً از من خواهید خواست كه آشكار و نزد مردم بیعتم را اعلام نمایم. ولید: گفت: البته. حسین (ع) گفت هنگامی كه مردم را دعوت نمودی ما را نیز فراخوان تا كار یكباره شود ولید كه دنبال صلح و سازش بود به حسین (ع) گفت: به نام خدا برگرد تا با همه ی مردم نزد ما بیایی. مروان به ولید گفت: سوگند بخدا اگر اكنون برود و بیعت نكند هرگز بر او دست نخواهی یافت مگر اینكه افراد زیادی بین شما و او كشته شوند، او را زندانی كن و تا بیعت نكرده اجازه نده بیرون رود. یا او را گردن بزن. در این هنگام حسین (ع) برخاست و گفت: ای پسر زن كبود چشم، تو مرا می كشی یااو! به خدا سوگند دروغ گفتی و گناه نمودی، سپس بیرون آمده و با اصحابش به منزل رفت.

مروان به ولید گفت: نافرمانی من نمودی، وی هرگز چنین فرصتی را به دست تو نخواهد داد. ولید گفت: ای مروان دیگری را سرزنش كن تو راهی را كه هلاك دینم در آنست برایم بر می گزینی، سوكگند به خدا دوست ندارم كلیه ی ثروت و پادشاهی دنیا كه خورشید بر آنها طلوع و غروب می كند از آن من باشد و من حسین را كشته باشم. سبحان اللَّه! حسین را بدان خاطر كه می گوید بیعت نمی كنم بكشم!سوگند بخدا من گمان نمی كنم روز قیامت فردی را حقیرتر از قاتل حسین نزد خدا به محاكمه بكشند. مروان گفت: اگر چنین می پنداری كار درستی كردی. این را گفت بودن اینكه واقعاً نظر ولید را


پسندیده باشد

اما ابن زبیر به فرستاده ی ولید گفت: خواهم آمد؛ سپس به خانه اش رفت و در آنجا كمین كرد، ولید مجدداً فردی نزد او فرستاد و دید كه ابن زبیر در احاطه یارانش غیر قابل دسترسی است. ولید با اعزام فرستادگان متعدد و مردان پی درپی اصرار داشت (كه بیعت كند). اما امام حسین گفت: دست نگ ه دارید. شما بررسی كنید ما نیز بررسی می كنیم ابن زبیر گفت: عجله نكیند و فرصت دهید، خواهم آمد. تمام آن شب (یعنی شب اول) به آندو اصرار زیادی كردند كه برای بیعت بروند. ولید مامورانش را به سوی ابن زبیر فرستاد، آنان او را سرزنش كرده و با فریاد می گفتند كه ای فرزند كاهلی، سوگند به خدا یا همراه ما نزد امیر می آیی یا تو را می كشیم. ابن زبیر تمام شبانه روز را با گفتن این سخن كه خواهم آمد به سر برد و چون زیاد اصرار می كردند گفت: سوگند به خدا از پی درپی آمدن افراد و فرستادگان خسته شده و صبرم لبریز شد. پس عجله نكنید تا فردی را نزد امیر بفرستم تا نظر و دستور او را برایم بیاورد، بنابراین برادرش جعفر بن زبیر را فرستاد. جعفر به ولید گفت: خدایت رحمت كند، عبداللَّه را رها كن زیرا با فرستادگان پی درپی او را ترسانده ای. انشاء اللَّه فردا نزد تو خواهد آمد، به فرستادگانت بگو باز گردند. ولید دستور داد همه بازگشتند. ابن زبیر و برادرش جعفر شبانه بدلیل اینكه دستگیر نشوند از بیراهه از مدینه به سوی مكه خارج شدند، ولید فردی نزد ابن زبیر فرستاد و متوجه شد كه او خارج شده است. مروان به او گفت: سوگند بخدا، اگر از راه مكه رفته است مردانی به تعقیب او بفرست او نیز یكی از سواركاران بنی امیه را با هشتاد سوار به دنبال ابن زبیر فرستاد.سواران هر چه گشتند بر وی دست نیافته و برگشتند شب هنگام ولید فردی را نزد حسین فرستاد حسین (ع) گفت: بگذارید صبح شود تا ببینم چه باید كرد. آن شب كاری به كار حسین (ع) نداشتند و بر آمدنش اصرار نكردند. حسین (ع) نیز شبانه یعنی یك شنبه و بیست و هشتم ماه رجب سال 60 هجری (از مدینه) بیرون آمد.

ابن زبیر یك شب قبل از حسین (ع) خارج شده بود- شب شنبه- در میان راه (جعفر برادر عبداللَّه) این شعر صبرة حنظلی را بعنوان ضرب المثل خواند:

همه ی فرزندان ما شبی را سپری خواهند كرد كه از نسلشان جز یكی باقی نماند باشد. پس عبداللَّه گفت: سبحان اللَّه! ای برادر؛ منظور تو از آنچه می گویی چیست؟ جعفر


گفت: ای برادر؛ منظور بدی ندارم ابن زبیر گفت: سوگند به خدا اگر از روی سهو چنین سخنی بر زبانت جاری شده باشد نزد من ناخوشتر است. راوی گفت: مثل اینكه این سخن را به فال بد گرفت.

امام حسین (ع) همراه فرزندان برادران، برادرزادگان و همه ی خاندانش به جز محمد بن حنفیه از مدینه بیرون آمد. محمد بن حنفیه به وی گفت: ای برادر تو محبوب ترین و عزیزترین مردم نزد منی، و از همه به شنیدن نصیحت سزاوارتری، تا می توانی خود و پیروانت از یزید بن معاویه و شهرهای بزرگ دوری كنید. سپس فرستادگانت را برای دعوت به خویش نزد مردم بفرست اگر با تو بیعت كردند خدا را سپاس می گویم و اگر با دیگری بیعت كردند خدا دین و عقلت را حفظ خواهد كرد و جوانمردی و فضیلت تو از بین نرود. من می ترسم وارد یكی از شهرهای بزرگ شده و میان مردم بروی و آنان دسته دسته شده و گروهی با تو باشند و گروهی بر ضد تو با یكدیگر جنگ كنند و تو هدف پیكانها و نخستین سر نیزه ها شوی و خون كسی كه خود و پدر و مادرش از همه ی انسانها بهترند بی جهت بر زمین ریزد. حسین (ع) گفت: ای برادر، من خواهم رفت. محمد گفت: در مكه بمان اگر در آنجا امنیت یافتی كه خوب والا به بیابانها و قله ی كوهها برو و از شهری به شهر دیگر وارد شو تا ببینی كه سرانجام كار چگونه می شود و آن هنگام تصمیم بگیر. زیرا نظر درست و دور اندیشانه ایجاب می كند كه از پیش برای استقبال از كارها آماده شوی و اگر به حوادث پشت كنی كارها بر تو مشكل تر خواهد شد. حسین (ع)گفت: ای برادر، دلسوزانه نصیحت كردی امیدوارم كه نظرت درست و شایسته باشد.